مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

اقا زاده

هفته سی و شش

  نزدیک به سی و شش هفته ست که   دارم باهات حرف میزنم و نوازشت میکنم  و تو هم به نشونه تایید تکون میخوری عزیزم تو دیگه باید کم کم بارو بندیلت را ببندی و  اماده باشی تا بیای پیش مایی که داریم برای دیدنت لحظه  شماری میکنیم تقریبا سه هفته دیگه مونده وای که چقدر انتظار سخته دیشب با تماسی که با دکترت داشتم گفت تو هفته سی و هشت  باید سزارین شی با این حساب میشه سه  هفته دیگه  به امید اون روز     ...
27 فروردين 1392

کامل شدن سیسمونی

بلاخره  دیروز سیسمونیت کامل شد فقط مونده بود لوازم بهداشتی که دیروز رسید و  ساک وسایلی را که باید همراه خود به بیمارستان میبردم را بستم  تا اماده باشه  الان دیگه مونده تاریخ سزارین که تصمیم دارم انشالله طی روزای اینده برم دکتر تا نامه بده برای سزارین  این روزای اخر حسابی دیگه دارم اذیت میشم شبا که دیگه خواب ندارم  ولی  راضیم به رضای خدا و  شکر گذارم که نی نی  را محکم به دلم چسپوند  انگار همین دیروز بود که مشهد الرضا بودم و بی بی چک گذاشتم و دوخط پررنگ ظاهر شد و خبر از نی نی دار شدنم را به من داد با خودم میگفتم کی 9 ماه تموم میشه یا اصلا به 9 ماه میرسم یا نه ولی خدا بزرگتر از...
23 فروردين 1392

تولد پسر عمه نی نی م

ظهر نزدیک ساعت یک بود که عمه بزرگه خبر داد بچش دیشب دنیا اومده  یه پسر کاکل زری  جالبیش اینه که  خواهر شوهر م خودش هم متولد 16 فروردینه خواهر شوهرم بچه دومشه بچه اولش نزدیک چهار سالشه  اسمش امیر محمده حالا  قراره اسم این یکی  را بزارن  محمد طاها  فکر کنم از تو یکماه کوچکتر باشه انشالله روزی تو باشه بیای به این دنیا دارم روزا را میشمارم تا انشالله  متولد شی   ...
17 فروردين 1392

اولین پست سال 92 و هفته سی و چهار

سلام پسر گلم میدونم دیر شده و بهت سر نزدم حالم خیلی خوب نبوده که بتونم بیام و برات  بنویسم  اما تو که یه تکه از وجودمی خبر داری که یه لحظه ازت غافل نبودم و باهات بودم و نازت میکردم و درد دل میکردم  اما این ماههای اخر خیلی حال حوصله نشستن نداشتم    تصمیم گرفتم  به پدر و مادرم زنگ بزنم و بگم حالم خوب نیس و خیلی اذیت میشم و اگه میتونید زودتر بیاین چون قرار بود بعد از سیزده به در بیان ولی وقتی دیدن من حالم خوب نیس روز چهارم عید اومدند که خیلی کمک حالم شدند عید امسال هم ما دیگه به خاطر وجود نازنین تو  مسافرت  نرفتیم اخه تو برام مهمتر بودی میترسیدم برات ضرر داشته باشه روز دهم عید نصفه ...
16 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد